خرزهره
نگاهی به کتاب “خرزهره” روایتی از مطالعهی دانشآموز “پرهام زارع”
نگاهی به کتاب “خرزهره” روایتی از مطالعهی دانشآموز “پرهام زارع”
نگاهی به کتاب “مغازه خودکشی” روایتی از مطالعهی دانشآموز “پرهام زارع”
نگاهی به کتاب “سفری که پرماجرا شد” روایتی از مطالعهی دانشآموز “علی حیدری”
نگاهی به کتاب “سلام بر ابراهیم” روایتی از مطالعهی دانشآموز “امیرعلی مانیان”
نگاهی به کتاب “کتابخانه نیمهشب” روایتی از مطالعهی دانشآموز “محمدحسین مومنی”
نگاهی به کتاب “کیمیاگر” روایتی از مطالعهی دانشآموز “محمد پارسا قانع”
نگاهی به کتاب “خیام نیشابوری” روایتی از مطالعهی دانشآموز “شایان طاوسی نژاد”
نگاهی به کتاب “مردی به نام اوه” روایتی از مطالعهی دانشآموز “ماهان امیری”
نگاهی به کتاب “باغ بهشت” روایتی از مطالعهی دانش آموز “ماهان نصر اصفهانی”
معرفی کتاب
کتاب «تولد در سائوپائولو» زندگینامه بانویی است که در جهانی پر از تاریکی و ناامیدی زندگی کرده اما به نور اسلام جذب گردیده و اکنون خود به راهنمایی برای مسیر هدایت تبدیل شده است. کامیلا سلستینو در کشور برزیل و در خانوادهای کاتولیک به دنیا آمد. یک بیماری ناشناخته باعث میشود تا مادر کامیلا به شدت رنجور و بیمار گردد و وضع مالی خانواده نیز به خاطر مخارج درمان به شکل قابل توجهی تنزل پیدا کند. با وجود اینکه والدین او افراد معتقد به دین مسیحیت بودند اما همین سختیها و مشکلات باعث میشود تا کامیلا ایمان خود به خدا را از دست دهد. او در برههای از دوران نوجوانی نسبت به آیین بودا علاقهمند میشود اما کار کردن در یک مغازه که صاحب آن یک شیعه لبنانی است باعث میشود او نسبت به اعمال و عقاید مسلمانان کنجکاو شود و برای یافتن حقیقت چندین کتاب در مورد اسلام را مطالعه کند. او در ادامه با مسجدی در شهر خود آشنا میشود و به دین اسلام میگرود. اما این پایان ماجرا نیست و او به دعوت یک روحانی مبلغ تصمیم میگیرد برای بهتر شناختن دین به ایران سفر کند. سفری که یک تغییر و تحول بزرگ در سرنوشت کامیلا رقم میزند. این اثر با زبانی ساده و خوشخوان به قلم راضیه مکاریان نوشته شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانید:
اتفاقات کربلا یکی یکی از مقابل چشمانم رد میشد و من مانند کسی که عزیزش را از دست داده گریه میکردم. تا به حال توصیف اتفاقات دلخراش بسیاری را شنیده بودم اما هیچ وقت این طور گریه نکرده بودم. تغییر حالت قلبم را میفهمیدم عشقی در دلم به وجود آمده بود که نمیتوانستم نادیدهاش بگیرم. میدانستم من دیگر کامیلای قبلی نیستم، کامیلای قبل از خواندن کتاب کامیلای قبل از آشنایی با انسانی به نام حسین هیچ وقت هم کامیلای قبلی نمیشوم. زنی روی صندلی کناریام نشسته بود. دستمالی به طرفم گرفت و با حالت غصه داری به من نگاه میکرد. تازه به خودم آمدم به اطرافم نگاه کردم و دیدم یکی دو نفر دیگر هم با حالت ناراحتی به من نگاه میکنند. زن پرسید: «چیزی شده؟» نمیتوانستم حرف بزنم. با این که گریه کرده بودم هنوز راه گلویم باز نشده بود با اشاره سر گفتم:«نه» به کتاب اشاره کردم آب دهانم را قورت دادم و گفتم به خاطر این داستان غصه دار است. خیلی دوست داشتم به همه کسانی که در مترو بودند بگویم من با اسلام آشنا شدهام، با انسانی به نام حسین.