ی
یه پسر کوچولویی بود که اگر چند دقیقه ازش غافل میشدی امکان داشت یک انفجار ضعیف، آتشسوزی کنترل شده، برق گرفتگی خفیف، نورافشانی الکتریکی، بیهوشی و اغمای لحظهای و … اتفاق بیوفته.
هر مکان و زمانی براش یک فرصت آزمایش و تجربه کردن بود و خیلی به این جور اتفاقات علاقه داشت.
بعدترها وقتی بواسطه پدر و مادرش با کتاب آشنا شد، یه چیز دوست داشتنیتر پیدا کرد. دیگه «یادگرفتن» خیلی براش اهمیت داشت.
توی این مسیر معلمها، مربیها و استادهای خیلی مهربون و خوبی پیدا کرد که حالا اگرچه اون پسر کوچولو بزرگتر شده ولی همچنان یادگرفتن و علم براش خیلی خیلی مهمه.